جمهوری اسلامی؟
۱۳۹۰ دی ۶, سهشنبه
شعری که توسط خیمه و خرگاه عاشقان ولایت، بانیان سفاهت، شارعان شقاوت، منادیان ذلالت و ساقیان وقاحت سروده شده خطاب به بانوان بدحجاب و بی حجاب و کم حجاب و نیمه حجاب و غیره:
۱۳۹۰ دی ۳, شنبه
۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه
۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه
۱۳۹۰ آذر ۱۲, شنبه
۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه
عاشقان امام حسین و چند نمونه از دروغهای مربوط به عاشورا !
نخست در مورد بی آبی ، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش:
همانطور که میدانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل میدهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است.
از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟
از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است.البته 21 مهر نیز هوای کربلا آنچنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست اینکه در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوم اینکه اگر هم تغییری باشد مطمئنا هوا خنک تر نشده بلکه دما بالاتر هم رفته است. یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده.
اما یک نکته ی جالب دیگردر داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. مسلما کاروان برای سیر کردن خود علف نمی خورده. پس این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود، مثلا گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز میتوانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده ، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه ی بسیار دارند ، میتوانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند.
باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین:
هارون الرشيد را در حالى پشت سر گذاشتم كه قبر حسين عليه السلام را خراب كرده و دستور داده بود كه درخت سدرى را كه آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سايهبانى براى آنان قطع كنند. (تاریخالشیعه،محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار،ج 45،ص39 8)
قبر شريف آن حضرت مورد تعرضو دشمنى متوكل عباسى قرار گرفت.او به توسط گروهى از لشكريانش قبر را احاطه كرد تا زائران به آن دستريس نداشته باشند و به تخريب قبر و كشت و كار در زمين آنجا دستور داد.. (اعیان الشیعه،ج 1،ص 628،تراث کربلا،ص 34;بحارالانوار،ج 45،ص 397)
سال 236 متوكل دستور داد كه قبر حسين بن على و خانههاىاطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ويران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگيرى كردند. (همان)
از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟
پس با این همه موارد چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ آیا مذهب عقلی را که فکر نمی کند نمی رباید؟
دروغ شاخدار دوم: حرمله و گردن علی اصغر
این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست که تنها ذهن گنگ و مسخ شده یک مسلمان می تواند باورش کند.
داستان از این قرار است
حسین به علت عطش فراوان (که البته اشاره کردم عطشی در کار نبوده) ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه میرود و میگوید دست کم به این طفل آب بدهید.از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی باکمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می ابیم.
نخست آنکه نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد.اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است،دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. به عکس زیر توجه کنید تا بهتر متوجه شوید:
پس تیر حرمله به کجا خورده است؟
تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. هیچ دیوانه ای چنین کاری با بچه اش نمی کند زیرا مطمئنا در این حالت نخاع کودک صدمه خواهد دید.
دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبر معمولا 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمیتواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان.
سوم آنکه برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟
در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، در این صورت باید یه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اینگونه به خطر انداخته. او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته.
چهارم که از همه نیز جالبتر است آن است که اصلا کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش میتواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده.
دروغ سوم، ابوالفضل رفته آب بیاورد:
این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد.
داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند.
لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟
دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟
یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ مگر حضرت هنرمند سیرک بوده؟
اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟
خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟
این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم
همانطور که میدانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل میدهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است.
از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟
از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است.البته 21 مهر نیز هوای کربلا آنچنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست اینکه در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوم اینکه اگر هم تغییری باشد مطمئنا هوا خنک تر نشده بلکه دما بالاتر هم رفته است. یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده.
اما یک نکته ی جالب دیگردر داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. مسلما کاروان برای سیر کردن خود علف نمی خورده. پس این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود، مثلا گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز میتوانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده ، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه ی بسیار دارند ، میتوانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند.
باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین:
هارون الرشيد را در حالى پشت سر گذاشتم كه قبر حسين عليه السلام را خراب كرده و دستور داده بود كه درخت سدرى را كه آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سايهبانى براى آنان قطع كنند. (تاریخالشیعه،محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار،ج 45،ص39 8)
قبر شريف آن حضرت مورد تعرضو دشمنى متوكل عباسى قرار گرفت.او به توسط گروهى از لشكريانش قبر را احاطه كرد تا زائران به آن دستريس نداشته باشند و به تخريب قبر و كشت و كار در زمين آنجا دستور داد.. (اعیان الشیعه،ج 1،ص 628،تراث کربلا،ص 34;بحارالانوار،ج 45،ص 397)
سال 236 متوكل دستور داد كه قبر حسين بن على و خانههاىاطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ويران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگيرى كردند. (همان)
از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟
پس با این همه موارد چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ آیا مذهب عقلی را که فکر نمی کند نمی رباید؟
دروغ شاخدار دوم: حرمله و گردن علی اصغر
این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست که تنها ذهن گنگ و مسخ شده یک مسلمان می تواند باورش کند.
داستان از این قرار است
حسین به علت عطش فراوان (که البته اشاره کردم عطشی در کار نبوده) ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه میرود و میگوید دست کم به این طفل آب بدهید.از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی باکمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می ابیم.
نخست آنکه نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد.اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است،دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. به عکس زیر توجه کنید تا بهتر متوجه شوید:
پس تیر حرمله به کجا خورده است؟
تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. هیچ دیوانه ای چنین کاری با بچه اش نمی کند زیرا مطمئنا در این حالت نخاع کودک صدمه خواهد دید.
دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبر معمولا 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمیتواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان.
سوم آنکه برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟
در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، در این صورت باید یه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اینگونه به خطر انداخته. او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته.
چهارم که از همه نیز جالبتر است آن است که اصلا کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش میتواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده.
دروغ سوم، ابوالفضل رفته آب بیاورد:
این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد.
داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند.
لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟
دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟
یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ مگر حضرت هنرمند سیرک بوده؟
اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟
خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟
این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم
۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه
۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه
۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه
۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه
مهمان این هفته پارازیت اقای فضل الرحمن اوریا تحلیلگر سیاسی که در شبکه خبر سانسور شد
این هفته پارازیت بار دیگر بنیان قدرت را قلقلک می دهد!مصاحبه اختصاصی ما با « فضل الرحمن اوریا»تحلیلگر مسایل سیاسی افغانستان.حرف های آقای اوریا هفته گذشته در شبکه خبر سانسور شد و ما از او دعوت کردیم تا بدون سانسور باقی حرف هایش را بزند.برنامه ی وِیژه ما همین جمعه بلافاصله بعد از پارازیت.به مجریان شبکه خبر پیشنهاد می کنیم شب جمعه بروندخانه ی این آقای مصاحبه گر و پس از صرف شام برنامه ی وِِیژه پارازیت را دورهم ببینند!
https://www.facebook.com/parazitparazit
۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه
از شکنجه و آش و لاش شدن هم میهنان زندانی امان چه خبر، آیا تاکنون چه کاری کرده ایم؟
هم میهنان گرانمایه ما سالیانی است که در زندان های بیشمار و گمنام ایران، به طور گمنام و به روش های ناشناخته و گمنام برای ما، زیر شکنجه و تحقیر و بی آبرو شدن فرومایگان رژیم ضحاکی قرار می گیرند. به راستی ناگفتنی است که این میهمانان ناخوانده در بند خون آشامان و از خدا بی خبران، چه دردهای جسمی و روحی می کشند، چه دقیقه ها و ثانیه های تمام نشدنی و بی پایانی را، با درد و اندوه می گذراند، و برایشان فریاد رسی نیست.
آنها تنها به امید زنده اند. امید آن که روزی ملت بزرگ و قهرمان ایران، شیر زنان، و ابر مردان، به جوش و خروش آیند، نعرهای شیر مانند آنان فضای هر بند و هر زندانی، را فرا گیرد، پرده ها بالا رود، زنجیر ها ازهم گسسته و پاره شود، وگروه جهل و جنایت کار رژیم، از مزدوران با دستار، و بی دستار، ازسپاهی خیانت کار و نقشه کش سوداگر گرفته، تا بسیجی بی سر و بی پا و خود فروش، ازبه اصطلاح دکترها، و تحصیل کرده های هرجایی درون و برون مرزی، برای ملت بزرگوار و نیک اندیش وطن شناخته و رسواگردند، و بر طبق جنایت هاو همکاری اشان با رژیم بی دادگر، و میزان جاسوسی و سرسپردگی آنان، در دادگاه مردمی محاکمه و مجازات گردند.
حال، سری به زندان ها، ببخشید سری به چند سیاهچال، و فراموش خانه های ولایت وقیح می زنیم، و با چند قربانیان آن آشنا می شویم:
۱ – مهندس حشمت الله تبرزدی - روشن فکر و آزادی خواهی که گفتارش مورد خشم و غضب رژیم کشتارگر قرار گرفت، و کماکان در بند دیوها گرفتار است.
۲ - آیت الله کاظمینی بروجردی - گناه این روحانی محترم آن بود که تلاش کرد آخوندهای مفتخور را از دزدی و غارتگری باز دارد، و به مسجد و خانه بازگرداند.
۳ - ارژنگ داودی - انسان فرهیخته ای که به روشن گری هم میهنان می پرداخت در نتیجه تا کنون مورد شکنجه و آزار بی حد و حصر آدمخواران رژیم قرار گرفته است.
۴ – هیلا صدیقی و دکتر بادکوبه ای - دو چکامه سرای میهنی که هریک از چکامه هایشان تیری بود که بر قلب رژیم خونخوار می نشست، و گروه زیادی از ملت به خواب رفته را بیدار می کرد. شما می توانید آزار و اذیت مزدوران رژیم نسبت به این دو ستاره ادب هنر میهنمان مجسم کنید.
۵ - نسرین ستوده - وکیل دادگستری، کسی که به دفاع از حقوق مراجعین و موکلین خود پرداخت. تا آن جا پیش رفت که کردار و گفتارش خوش آیند دژخیمان رژیم نبود، آنگاه به بند دیوان کشیده شد، و تاکنون بارها مورد توهین، بی حرمتی و بی احترامی مزدوران وابسته به رژیم قرار گرفته است.
۶ – دکتر محمد ملکی - استاد محترم و فرهیخته دانشگاه که به جرم اعتراض به زندانی دانشجویان و ضرب و شتم آنان به زندان افتاد، و تحت شکنجه و بی حرمتی اوباشان رژیم قرار گرفت. جرم این بزرگوار آن بوده، که ؛« به اسب گفته است یابو».
۷ – عبدالله مؤمنی - این انسان میهن دوست و گرانمایه به جرم نشر اکاذیب، جرمی که ساخته و پرداخته و تنها عملکرد آخوند جنایت کار است، محکوم و مورد شکنجه و آزار است.
ما دیگر از آموزگاران، و معلمان چیزی نگفته ایم. از کارگران رنجبر و زحمتکش در بدن سخنی به میان نیاوردیم. از نویسندگان نکته سنج و نکته پرداز چه خبر؟> نمی دانیم از که بگوییم، و از کجا بگوییم؟. ما بر این باوریم که کسی قادر نیست و توانایی آن را ندارد که تعداد و شرایط کنونی جسمی و روحی هم میهنان در بندمان را در سراسر کشور شناسایی و ارزیابی کند.
هنگامی که رژیم جنایت کار سرنگون، و به خاک سپرده شود، پرده ها بالامی رود، نادیدنی ها دیده، و ناگفتنی ها گفته خواهد شد. آنگاه رنج و عذاب، و سوز و چند، مغز و اندیشه هم میهنان ما را خواهد پوشاند.
آن روز، چندان دور نیست. روزی که ملت ایران از کرد، لر، آزری، فارس، از باورهای دینی گوناگون و درخشان، از هر گروه و هر اندیشه ای، باید به خواست میهن و برای آزادی آن از زنجیر دیوان و ستمکاران، یک کلام و یک آهنگ شوند، و با هم به فریاد در آیند، پیش بروند، و ستمگرانی چون ولی وقیح و عمامه داران جنایت کار و همه مزدوران دیگر را به جهنم فرستند.
باید از امید بستن به هرچه میرحسن و میرحسین که نافشان به جایی چون امام خمینی و هر امام زاده زنده و مرده بسته است، ویا هر رنگ سبز و سرخ و آبی خود داری و کناره گیری کرد. باید از سازمان های ریز و درشت حقوق بشر که حقوق می گیرند، و برای بشر چندان کاری انجام نمی دهند، امید نبست. باید به روی پای خود ایستاد، با احترام به همکاری با یکدیگر، رژیم جهنمی ولایت وقیح را به جای اصلی خود جهنم فرستاد، تا ملتی آسوده و راحت، به زندگی و پیشرفت های خود پردازد.
آنها تنها به امید زنده اند. امید آن که روزی ملت بزرگ و قهرمان ایران، شیر زنان، و ابر مردان، به جوش و خروش آیند، نعرهای شیر مانند آنان فضای هر بند و هر زندانی، را فرا گیرد، پرده ها بالا رود، زنجیر ها ازهم گسسته و پاره شود، وگروه جهل و جنایت کار رژیم، از مزدوران با دستار، و بی دستار، ازسپاهی خیانت کار و نقشه کش سوداگر گرفته، تا بسیجی بی سر و بی پا و خود فروش، ازبه اصطلاح دکترها، و تحصیل کرده های هرجایی درون و برون مرزی، برای ملت بزرگوار و نیک اندیش وطن شناخته و رسواگردند، و بر طبق جنایت هاو همکاری اشان با رژیم بی دادگر، و میزان جاسوسی و سرسپردگی آنان، در دادگاه مردمی محاکمه و مجازات گردند.
حال، سری به زندان ها، ببخشید سری به چند سیاهچال، و فراموش خانه های ولایت وقیح می زنیم، و با چند قربانیان آن آشنا می شویم:
۱ – مهندس حشمت الله تبرزدی - روشن فکر و آزادی خواهی که گفتارش مورد خشم و غضب رژیم کشتارگر قرار گرفت، و کماکان در بند دیوها گرفتار است.
۲ - آیت الله کاظمینی بروجردی - گناه این روحانی محترم آن بود که تلاش کرد آخوندهای مفتخور را از دزدی و غارتگری باز دارد، و به مسجد و خانه بازگرداند.
۳ - ارژنگ داودی - انسان فرهیخته ای که به روشن گری هم میهنان می پرداخت در نتیجه تا کنون مورد شکنجه و آزار بی حد و حصر آدمخواران رژیم قرار گرفته است.
۴ – هیلا صدیقی و دکتر بادکوبه ای - دو چکامه سرای میهنی که هریک از چکامه هایشان تیری بود که بر قلب رژیم خونخوار می نشست، و گروه زیادی از ملت به خواب رفته را بیدار می کرد. شما می توانید آزار و اذیت مزدوران رژیم نسبت به این دو ستاره ادب هنر میهنمان مجسم کنید.
۵ - نسرین ستوده - وکیل دادگستری، کسی که به دفاع از حقوق مراجعین و موکلین خود پرداخت. تا آن جا پیش رفت که کردار و گفتارش خوش آیند دژخیمان رژیم نبود، آنگاه به بند دیوان کشیده شد، و تاکنون بارها مورد توهین، بی حرمتی و بی احترامی مزدوران وابسته به رژیم قرار گرفته است.
۶ – دکتر محمد ملکی - استاد محترم و فرهیخته دانشگاه که به جرم اعتراض به زندانی دانشجویان و ضرب و شتم آنان به زندان افتاد، و تحت شکنجه و بی حرمتی اوباشان رژیم قرار گرفت. جرم این بزرگوار آن بوده، که ؛« به اسب گفته است یابو».
۷ – عبدالله مؤمنی - این انسان میهن دوست و گرانمایه به جرم نشر اکاذیب، جرمی که ساخته و پرداخته و تنها عملکرد آخوند جنایت کار است، محکوم و مورد شکنجه و آزار است.
ما دیگر از آموزگاران، و معلمان چیزی نگفته ایم. از کارگران رنجبر و زحمتکش در بدن سخنی به میان نیاوردیم. از نویسندگان نکته سنج و نکته پرداز چه خبر؟> نمی دانیم از که بگوییم، و از کجا بگوییم؟. ما بر این باوریم که کسی قادر نیست و توانایی آن را ندارد که تعداد و شرایط کنونی جسمی و روحی هم میهنان در بندمان را در سراسر کشور شناسایی و ارزیابی کند.
هنگامی که رژیم جنایت کار سرنگون، و به خاک سپرده شود، پرده ها بالامی رود، نادیدنی ها دیده، و ناگفتنی ها گفته خواهد شد. آنگاه رنج و عذاب، و سوز و چند، مغز و اندیشه هم میهنان ما را خواهد پوشاند.
آن روز، چندان دور نیست. روزی که ملت ایران از کرد، لر، آزری، فارس، از باورهای دینی گوناگون و درخشان، از هر گروه و هر اندیشه ای، باید به خواست میهن و برای آزادی آن از زنجیر دیوان و ستمکاران، یک کلام و یک آهنگ شوند، و با هم به فریاد در آیند، پیش بروند، و ستمگرانی چون ولی وقیح و عمامه داران جنایت کار و همه مزدوران دیگر را به جهنم فرستند.
باید از امید بستن به هرچه میرحسن و میرحسین که نافشان به جایی چون امام خمینی و هر امام زاده زنده و مرده بسته است، ویا هر رنگ سبز و سرخ و آبی خود داری و کناره گیری کرد. باید از سازمان های ریز و درشت حقوق بشر که حقوق می گیرند، و برای بشر چندان کاری انجام نمی دهند، امید نبست. باید به روی پای خود ایستاد، با احترام به همکاری با یکدیگر، رژیم جهنمی ولایت وقیح را به جای اصلی خود جهنم فرستاد، تا ملتی آسوده و راحت، به زندگی و پیشرفت های خود پردازد.
امروز مردم لیبی در جشن و سرورند، باید دید آن ها کجا هستند، و ما کجاییم!؟
بی تردید امروز از بزرگترین روز تاریخی مردم لیبی است. روزی فراموش نشدنی در تاریخ آن کشور.
مردم لیبی سر انجام توانستند با همت و پشتکاری بی نظیر، با سپاه بزرگ مردی دیوانه و خونخوار برای مدت ۶ ماه، شب و روز، مدام و بی وقفه، به نبرد پردازند، و در آستانه پیروزی کاملند، تا کشور را از آن خود کنند، آزادی و دموکراسی را در آن پیاده کنند.
در این میان، نباید رل ناتو در بمباران کردن مواضع نظامی، هم چنین پشتبانی و حمایت معنوی دولت های غربی به ویژه انگلیس، آمریکا را نادیده گرفت.
بی تردید، مردم لیبی با درایت و روشن فکری تمام، دستخوش هیچ گونه انحرافی از سوی فرستاده های قذافی نشدند، و با استقامی کم نظیر به راه مبارزه خود ادامه دادند.
از آن جا که در لیبی قبیله های گوناگونی زندگی می کنند که شمار زیادی از آن ها برای ۴۱ سال از قذافی یک دیوانه زنجیری طرف داری کرده اند. مردی که بیشتر به دلقک ها شبیه است و بیشتر به درد نمایشنامه های کمدی و یا سیرک می خورده است، تا رهبر یک کشور. از این روی، مبارزه و همبستگی مردم لیبی با وجود این قبیله های گوناگون، و حرکات بی منطق و دور از خرد این فرد جای بسی شگفتی است.
نکته ای که کار مبارزه مردم را در این ۶ ماه دشوار کرده بود، دخالت و فرماندهی فرزندان قذافی به ویژه سیف الاسلام است. سیف الاسلام مرد خونخوار و بی رحم وآدم کشی است که سرکردگی مزدوران و جنایت کاران را بر عهده داشته است. عملکرد این فرد را باید با مجتبی خامنه ای همانند و برابر دانست. مجتبی خامنه ای نیز خونخواری است که سرکردگی مزدوران، چاقو کشان و اوباشان را بر عهده دارد. هم اکنون که محمد و سیف الاسلام از سوی نیروهای مردمی دستگیر شده اند، یقیناً آن ها را در دادگاههای مردمی به محاکمه خواهند کشاند تا به سزای جنایت ها و دزدی هایشان برسند.
ما انتظار داشتیم که بتوانیم زودتر و پیش از کشورهای عربی به آزادی و دموکراسی برسیم. انتظار آن بود که تا کنون توانسته باشیم نسل آخوند را که به هیچ روی به کشور ما تعلق ندارند، بلکه دشمن و خائن به سرزمینمان می باشند، از ایران پاک کرده باشیم. نسلی که ۱۴۰۰ سال است خون مردم ما را مکیده اند، و هنوز هم با کمال بی شرمی به خیانت خود ادامه می دهند.
چنانچه مردم ایران به ویژه جوانان میهنمان، به دنبال رهبر، به ویژه به دنبال سبز و سرخ، و آبی نباشند، و مانند مردم مصر و سوریه خود جوش و خود مبارز باشند، در اندک زمانی قادر خواهند بود این رژیم را از پای در آورند. آزادی و دموکراسی ایران به همت و همبستگی جوانان بستگی دارد، و آینده ایران از آن جوانان است.
در آخرین لحظاتی که این مقاله آماده پخش می شد، با خرسندی و شادمانی دریافتیم که دیوانه زنجیری به نام قذافی دستیگر شده است که گویا این خبر صحت ندارد، هنوز مردم در حال مبارزه برای دستگیری او می باشند.
مردم لیبی سر انجام توانستند با همت و پشتکاری بی نظیر، با سپاه بزرگ مردی دیوانه و خونخوار برای مدت ۶ ماه، شب و روز، مدام و بی وقفه، به نبرد پردازند، و در آستانه پیروزی کاملند، تا کشور را از آن خود کنند، آزادی و دموکراسی را در آن پیاده کنند.
در این میان، نباید رل ناتو در بمباران کردن مواضع نظامی، هم چنین پشتبانی و حمایت معنوی دولت های غربی به ویژه انگلیس، آمریکا را نادیده گرفت.
بی تردید، مردم لیبی با درایت و روشن فکری تمام، دستخوش هیچ گونه انحرافی از سوی فرستاده های قذافی نشدند، و با استقامی کم نظیر به راه مبارزه خود ادامه دادند.
از آن جا که در لیبی قبیله های گوناگونی زندگی می کنند که شمار زیادی از آن ها برای ۴۱ سال از قذافی یک دیوانه زنجیری طرف داری کرده اند. مردی که بیشتر به دلقک ها شبیه است و بیشتر به درد نمایشنامه های کمدی و یا سیرک می خورده است، تا رهبر یک کشور. از این روی، مبارزه و همبستگی مردم لیبی با وجود این قبیله های گوناگون، و حرکات بی منطق و دور از خرد این فرد جای بسی شگفتی است.
ما انتظار داشتیم که بتوانیم زودتر و پیش از کشورهای عربی به آزادی و دموکراسی برسیم. انتظار آن بود که تا کنون توانسته باشیم نسل آخوند را که به هیچ روی به کشور ما تعلق ندارند، بلکه دشمن و خائن به سرزمینمان می باشند، از ایران پاک کرده باشیم. نسلی که ۱۴۰۰ سال است خون مردم ما را مکیده اند، و هنوز هم با کمال بی شرمی به خیانت خود ادامه می دهند.
چنانچه مردم ایران به ویژه جوانان میهنمان، به دنبال رهبر، به ویژه به دنبال سبز و سرخ، و آبی نباشند، و مانند مردم مصر و سوریه خود جوش و خود مبارز باشند، در اندک زمانی قادر خواهند بود این رژیم را از پای در آورند. آزادی و دموکراسی ایران به همت و همبستگی جوانان بستگی دارد، و آینده ایران از آن جوانان است.
در آخرین لحظاتی که این مقاله آماده پخش می شد، با خرسندی و شادمانی دریافتیم که دیوانه زنجیری به نام قذافی دستیگر شده است که گویا این خبر صحت ندارد، هنوز مردم در حال مبارزه برای دستگیری او می باشند.
آیا پاسداران و بسیجی دوست، و یا دشمن مردمند، و با آنها چه گونه رفتاری باید داشت؟!
جای بسی شگفتی است که پاسداران و بسیجی که در آغاز انقلاب موجب افتخار مردم بودند، در مبارزه با صدام متجاوز و جنایت کار از جان و هستی خود مایه گذاشتند و از خود رشادت ها نشان دادند، بعدها روبروی مردم ایستاده، و به غارت گری می پردازند.
اکنون پاسداران، دیگر مانند گذشته مظلوم و مهربان نبوده، و با مزد و درآمد کم قانع نیستند، و درکنار مردم قرار ندارند.
شماری از آن ها روبروی مردم ایستاده، و به جای مبارزه و جنگ با صدام، به جنگ و مبارزه با هم میهنان خود پرداخته اند.
می توان عملکرد نادرست و غیر مردمی پاسداران را به شرح زیر بیان داشت:
۱- از پاسدارانی که از جبهه جنگ سالم باز گشتند، شماری از آنان به زور پست های دولتی را ناگهان پست های مهمی را اشغال نموده، با رژیم و در کنار رژیم، به کشتار ملت، برپاکردن زندان های گوناگون در جاهای مخفی پرداختند، و در شکنجه و بی حرمتی به مردم، به ویژه جوانان ایران پرداخنتد.
۲- گروهی نیز خود را به درون مجلس فرمایشی رسادند، و در تصویب قوانین صد انسانی ولی وقیح شرکت فعالانه دارند.
۴- گروهی پست های دولتی را به خود اختصاص داده، و بیشتر صادرات و واردات کشور را آز آن خود نمودند. کارخانه هایی نیز در کنار دزدی و اشغال گری آخوندها، آنان نیز از دست صاحبان آن گرفنتد، و خود مالک و گرداننده آن شدند.
۴- به اصطلاح خریدن، و در حقیقت تصرف با زور سیستم مخابرات ایران، آخرین چپاول گری این گروه است. اینگونه چپاول گری و سود جویی بسیار است. تا آن جا که اینگونه پاسداران به صورت یک مافیای وحشتناک اقتصادی و سیاسی در آمده اند و مورد نفرت مردم قرار گرفته اند.
۵- خرید وسائل و تکنولوژی، مسدود کردن و یا کاهش دادن سرٰعت اینترنت و آطلاع رسانی، و در حقیقت ایستادن و جبهه گیری در برابر خیزش و رستاخیز مردم.
امروزه این چنین برداشت می شود که پاسداران و بسیجی نوکر ولی وقیح، و یا در برابر او ایستاده اند، و می خواهند با کودتا، یک حکومت نظامی در ایران پیاده کنند.
در هرحال، این طور پیش بینی می شود که ۶۰ میلیون مردم ایرانی به زودی پاسدار و بسیجی را دشمن شماره یک مملکت و خود بدانند، و از آن ها مانند یک بیمارخطرناک واگیر دار فرار کنند، و یا مانند حیوانات درنده، در صدد دفاع با آن ها و کشتنشان بر آیند.
جای بسی اندوه و تأسف است پاسداران وبسیجی ها، یعنی انسان هائی که درایران چشم به جهان گشودند، و با بهره گیری ازهمه امکانات کشور دراین جا پرورش وآموزش یافتند، وسرانجام به شغل ومقامی رسیدند تا خدمتگذارهم میهنان خود باشند، آیا خود را ایرانی وحافظ منافع مردم وکشورایران می دانند؟. یا مانند آخوند و آخوند زاده ها به گروههای تروریستی حماس وحزب الله لبنان وابسته اند؟.
آیا می توان محسن رضایی رئیس پیشین سپاه پاسدراران که آه نداشت با ناله سودا کند همراه با خامنه ای، رفسنجانی، و دیگر پاسداران، و آخوندها که دزدی های کلانی کرده اند که در بانک های خارجی واریز نموده، و مانند نوکر زرخرید در اجرای فرمان ولی وقیح ایستاده اند ایرانی دانست؟، و یا دزد و جنایتک کار به مردم و کشورمان؟.
بدون تردید بسیاری ازپاسداران وبسیجی ها، انسان های فرهیخته ومیهن دوستند وحاضرنیستند این چنین دستشان به خون مردم آلوده شود.
و اما شماری ازآنان که آ لت دست رژیم خودکامه اند، و در برابر برادران و خواهران خود صف آرائی می کنند، چنان چه خود را ایرانی به شمارمی آورند، باید سریعا موضع خود را تغییر داده، پاسدار و خدمتگذارمردم باشند وتسلیم خواسته های هم میهنان خود شوند، وگرنه اینان هم چنان که تاکنون مسئول به خاک وخون کشیده شدن هم میهنان مبارز وجانبازمان هستند، درآینده نیزمسئول هرگونه خون ریزی دیگرخواهند بود.
از آن چه گفته شد کاملاً مشخص است که پاسداران و سپاهیان در برابر ملت و انقلاب مردم ایستاده اند، و در شرایط کنونی دشمن این آب و خاک و مردمند، و تازمانی که این وضع را تغییر ندهند و همچنان به چپاول گری و جنایت های خود ادامه دهند، از دید مردم ایران، آنان با آخوندهای جنایتکار تفاوتی ندارند، و باید به عنوان دشمن با آنان رفتار کرد.
اکنون پاسداران، دیگر مانند گذشته مظلوم و مهربان نبوده، و با مزد و درآمد کم قانع نیستند، و درکنار مردم قرار ندارند.
شماری از آن ها روبروی مردم ایستاده، و به جای مبارزه و جنگ با صدام، به جنگ و مبارزه با هم میهنان خود پرداخته اند.
می توان عملکرد نادرست و غیر مردمی پاسداران را به شرح زیر بیان داشت:
۱- از پاسدارانی که از جبهه جنگ سالم باز گشتند، شماری از آنان به زور پست های دولتی را ناگهان پست های مهمی را اشغال نموده، با رژیم و در کنار رژیم، به کشتار ملت، برپاکردن زندان های گوناگون در جاهای مخفی پرداختند، و در شکنجه و بی حرمتی به مردم، به ویژه جوانان ایران پرداخنتد.
۲- گروهی نیز خود را به درون مجلس فرمایشی رسادند، و در تصویب قوانین صد انسانی ولی وقیح شرکت فعالانه دارند.
۴- گروهی پست های دولتی را به خود اختصاص داده، و بیشتر صادرات و واردات کشور را آز آن خود نمودند. کارخانه هایی نیز در کنار دزدی و اشغال گری آخوندها، آنان نیز از دست صاحبان آن گرفنتد، و خود مالک و گرداننده آن شدند.
۴- به اصطلاح خریدن، و در حقیقت تصرف با زور سیستم مخابرات ایران، آخرین چپاول گری این گروه است. اینگونه چپاول گری و سود جویی بسیار است. تا آن جا که اینگونه پاسداران به صورت یک مافیای وحشتناک اقتصادی و سیاسی در آمده اند و مورد نفرت مردم قرار گرفته اند.
۵- خرید وسائل و تکنولوژی، مسدود کردن و یا کاهش دادن سرٰعت اینترنت و آطلاع رسانی، و در حقیقت ایستادن و جبهه گیری در برابر خیزش و رستاخیز مردم.
امروزه این چنین برداشت می شود که پاسداران و بسیجی نوکر ولی وقیح، و یا در برابر او ایستاده اند، و می خواهند با کودتا، یک حکومت نظامی در ایران پیاده کنند.
در هرحال، این طور پیش بینی می شود که ۶۰ میلیون مردم ایرانی به زودی پاسدار و بسیجی را دشمن شماره یک مملکت و خود بدانند، و از آن ها مانند یک بیمارخطرناک واگیر دار فرار کنند، و یا مانند حیوانات درنده، در صدد دفاع با آن ها و کشتنشان بر آیند.
جای بسی اندوه و تأسف است پاسداران وبسیجی ها، یعنی انسان هائی که درایران چشم به جهان گشودند، و با بهره گیری ازهمه امکانات کشور دراین جا پرورش وآموزش یافتند، وسرانجام به شغل ومقامی رسیدند تا خدمتگذارهم میهنان خود باشند، آیا خود را ایرانی وحافظ منافع مردم وکشورایران می دانند؟. یا مانند آخوند و آخوند زاده ها به گروههای تروریستی حماس وحزب الله لبنان وابسته اند؟.
آیا می توان محسن رضایی رئیس پیشین سپاه پاسدراران که آه نداشت با ناله سودا کند همراه با خامنه ای، رفسنجانی، و دیگر پاسداران، و آخوندها که دزدی های کلانی کرده اند که در بانک های خارجی واریز نموده، و مانند نوکر زرخرید در اجرای فرمان ولی وقیح ایستاده اند ایرانی دانست؟، و یا دزد و جنایتک کار به مردم و کشورمان؟.
بدون تردید بسیاری ازپاسداران وبسیجی ها، انسان های فرهیخته ومیهن دوستند وحاضرنیستند این چنین دستشان به خون مردم آلوده شود.
و اما شماری ازآنان که آ لت دست رژیم خودکامه اند، و در برابر برادران و خواهران خود صف آرائی می کنند، چنان چه خود را ایرانی به شمارمی آورند، باید سریعا موضع خود را تغییر داده، پاسدار و خدمتگذارمردم باشند وتسلیم خواسته های هم میهنان خود شوند، وگرنه اینان هم چنان که تاکنون مسئول به خاک وخون کشیده شدن هم میهنان مبارز وجانبازمان هستند، درآینده نیزمسئول هرگونه خون ریزی دیگرخواهند بود.
از آن چه گفته شد کاملاً مشخص است که پاسداران و سپاهیان در برابر ملت و انقلاب مردم ایستاده اند، و در شرایط کنونی دشمن این آب و خاک و مردمند، و تازمانی که این وضع را تغییر ندهند و همچنان به چپاول گری و جنایت های خود ادامه دهند، از دید مردم ایران، آنان با آخوندهای جنایتکار تفاوتی ندارند، و باید به عنوان دشمن با آنان رفتار کرد.
۱۳۹۰ تیر ۳۱, جمعه
ﻣﺒﺎﺭﺯﺍﺕ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ، ﺍﺯﻭﺳﻂ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ، ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺭﺍﯾﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﮐﺸﺎﻧﺪﻩﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﺸﮑﻠﯽ
ﮐﻪ
ﻣﺎ
ﺍﮐﻨﻮﻥ
ﺑﺎ
ﺁﻥ
ﺭﻭ
ﺑﻪ
ﺭﻭ
ﻫﺴﺘﯿﻢ
ﻭ
ﺑﺴﯿﺎﺭ
ﺗﻠﺦ
ﻭ
ﻧﺎﮔﻮﺍﺭ
ﻣﯽ
ﺑﺎﺷﺪ،
ﺍﯾﻦ
ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ
ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ
ﻭ
ﻣﺒﺎﺭﺯﺍﻧﯽ
ﮐﻪ
ﺩﻭ
ﺳﺎﻝ
ﭘﯿﺶ،
ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻣﺒﺎﺭﺯﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻻﻭﺭﺍﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻥ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻥ ﮔﺎﻡ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ
ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ
ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻭ ﮐﺎﺭﺑﺮ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﯼ ﻣﺘﻮﻫّﻢ ﻣﺤﯿﻂ
ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﻧﮕﺎﺭﻧﺪﻩ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺩﺭﻭﻥ
ﮐﺸﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﺁﺯﺍﺩ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ،
ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﯿﻂ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺑﺴﻨﺪﻩ ﮐﺮﺩﻩ
ﺍﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺳﺮﮐﻮﺏ
ﺷﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺷﺒﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﻣﯽ ﯾﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ
ﺧﻮﺩ ﺍﺣﺘﯿﺎﺟﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﭼﻨﮓ
ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺁﺯﺍﺩﯼ، ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ
ﮐﻨﻨﺪ.
ﺑﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪﻩ، ﻣﺴﺒﺒﺎﻥ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺍﮊﺩﯼ،
ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﺍﻥ ﻭ ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﻭ
ﺣﺎﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﻭ
ﺟﺮﺱ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﺍﻫﻪ ﮐﺸﺎﻧﺪﻥ
ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺟﻨﺒﺶ، ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﻭ
ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻫﻢ ﻫﺪﻑ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﺣﮑﻮﻣﺖ
ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ
ﺷﺪﻥ ﺭﺍﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﺯﺩﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺭﮊﯾﻢ،
ﻭ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﺭﺁﻣﺪﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
ﻣﺴﺌﻮﻻﻥ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ
ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻗﻄﻌﯽ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻣﯿﺎﻥ
ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺮﭘﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ
ﺧﻔﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﺘﻘﺪﺍﻥ، ﺁﺏ ﺳﺮﺩﯼ ﺑﺮ
ﺁﺗﺶ ﺧﺸﻢ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺎﺷﯿﺪﻧﺪ ﻭ
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺟﻨﺒﺸﯽ ﮐﻪ
ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ،
ﻭ ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﻮﻫّﻢ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻧﯿﺰ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ
ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺻﺒﺮ، ﺳﺤﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ
ﺯﻧﻨﺪ.
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﻫﻢ ﻭﻃﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ
ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺩﺭ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﻭ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﺑﻪ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﮔﺸﺘﻦ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺤﺮ ﻭ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﯼ
ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺎ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ
ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﻣﯿﺪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ، ﺧﺘﻢ
ﺑﻪ ﭘﻮﭼﯽ ﻭ ﺗﺒﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻫﯿﺠﺪﻩ ﺗﯿﺮ، ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ، ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻭ ﻟﺮﺯﺍﻥ،
ﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﺖ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ
ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻟﯿﻨﮏ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ
ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ، ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﺠﺎ
ﻫﺴﺘﻨﺪ؟. ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﭘﺲ ﭼﻪ
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﭘﺨﺶ
ﺧﺒﺮﻫﺎﯼ ﺩﺍﻍ، ﻭ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭﯼ ﻟﯿﻨﮏ ﻫﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪ
ﺑﻮﺩﻧﺪ؟.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻮﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﻻﯼ ﺍﯾﺘﺮﯾﻨﯽ، ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺑﻮﺩ ﮐﻪ» :ﻣﺰﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﮐﻠﯿﭙﯽ ﺍﺯ ﻃﻐﯿﺎﻥ
ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ، ﺭﻭﺯ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ. ﯾﺎ
ﺣﺴﯿﻦ، ﯾﺎﺣﺴﯿﻦ، ﻣﯿﺮ ﺣﺴﯿﻦ، ﻣﯿﺮ
ﺣﺴﯿﻦ”!!…
ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﮐﻠﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻭ ﺑﻨﺠﻞ،
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻭ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﺩﺍﺩﻥ، ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎﯼ
ﺗﺎﺳّﻒ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺑﺎ
ﻫﻤﯿﻦ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ، ﻫﯿﺠﺪﻫﻢ ﺗﯿﺮﻣﺎﻩ، ﺑﻪ ﺟﺎﯼ
ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺑﺶ، ﺑﻪ
ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻗﺪﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ
ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺟﺮﻗﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ، ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﻡ
ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﻣﯽ ﺷﺪ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﻭ
ﻣﺄﯾﻮﺱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺒﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ
ﺭﮊﯾﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ
ﮐﺮﺩﻫﺎ، ﺑﻠﻮﭺ ﻫﺎ، ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ، ﻭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺑﺎﻭﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻌﺎﺭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺳﺒﺰ، ﻭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ
ﺁﺭﻣﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺰﯾﺰ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻗﺪﺍﻣﯽ
ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﺄﯾﻮﺱ ﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﺎﺯﯼ ﻭﺗﺼﻮﯾﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﯾﺖ »
ﮐﻠﻤﻪ « ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻥ
ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺎﺯﮔﯽ ﺣﺬﻑ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﻭ
ﺗﺒﻠﯿﻐﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﮐﺸﺘﺎﺭﮔﺮ ﮐﻪ ۱۴۰۰
ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ
ﻭﺧﻮﻥ ﮐﺸﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻨﺴﺖ،
ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺟﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ؟.
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﺪّﺕ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ،
ﺳﺨﻨﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﻗﺒﯿﻞ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺻﺒﺮ، ﺳﺤﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ
ﺍﺳﺖ ﺭﺍ، ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺁﻗﺎﯼ
ﺳﺎﺯﮔﺎﺭﺍ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﻣﺸﻖ
ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.
ﺍﻣّﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﻮﺭﯾﻪ،
ﺗﻮﻫﻤﺎﺕ ﻭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ ﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ
ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ
ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ، ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ
ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﺪﻫﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﻭ ﺍﺳﯿﺮ ﻭ
ﺯﺧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻗﺼﺪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ
ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﻫﺒﺮ ﻧﯿﺰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺯﺭﺩ ﻭ
ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﻭ ﻣﯿﺮ ﻭ ﺷﯿﺦ ﻭ ﺍﺻﻼﺣﺎﺕ ﻫﻢ
ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺁﻥ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﯾﮏ ﺻﺪﺍ، ﯾﮏ ﺩﻝ ﻭ
ﻣﺘﺤﺪ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰ
ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺫﻋﺎﻥ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﺒﺰ ﻫﻢ
ﻫﺪﻑ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﻫﻢ ﺭﻫﺒﺮ. ﺭﻫﺒﺮ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻦ
ﺟﻨﺒﺶ، ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﺪﯾﻮﺭ، ﺳﺮﻭﺵ، ﺍﮐﺒﺮ
ﮔﻨﺠﯽ، ﻋﺒﺪﺍﻟﻌﻠﯽ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻥ، ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ۷۲ ﺗﻦ
ﮐﻪ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺴﻄﯿﻨﯽ ﻫﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﻭ
ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﮐﺒﺎﺏ ﺍﺳﺖ، ﻣﺴﯿﺢ ﻋﻠﯽ ﻧﮋﺍﺩ، ﻭ
ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺷﺎﺥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺩﯾﮕﺮﻧﺪ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ
ﻧﺨﺴﺖ ﺭﻧﮓ ﺳﺒﺰ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻨﺒﺶ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺑﻪ
ﻧﺎﻡ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻟﻨﺪﻥ ﺯﯾﺮ
ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻭ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ، ﻭ ﺑﺎ ﺣﻤﺎﯾﺖ
ﺭﮊﯾﻢ ﺁﺧﻮﻧﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻘﺎﯼ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ، ﻭ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ، ﺁﻗﺎﯼ ﻣﻮﺳﻮﯼ، ﻭ ﺁﻗﺎﯼ
ﮐﻬﺮﻭﺑﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﺪﻑ ﯾﻌﻨﯽ
ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻃﻼﯾﯽ ﺍﻣﺎﻡ
ﺧﻤﯿﻨﯽ، ﺗﻌﺰﯾﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ، ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ
ﮐﺮﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﻧﻬﻀﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﯾﺎﺣﺴﯿﻦ، ﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺎﺁﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺑﯿﺮﺍﻫﻪ ﻭ ﺟﺎﺩﻩ ﺧﺎﮐﯽ ﮐﺸﺎﻧﺪﻧﺪ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺍﯾﯽ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ، ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺪﻑ، ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ
ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺿﺪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ، ﺍﯾﻦ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﺮﮐﺖ
ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺿﺪ ﻣﺮﺩﻣﯽ
ﺍﺷﺎﻥ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﭘﺮﺩﻩ ﺩﻭﻡ
ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺎ ﺣﺒﺲ ﺧﺎﻧﮕﯽ، ﻣﻮﺳﻮﯼ ﻭ
ﮐﻬﺮﻭﺑﯽ، ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﯿﺮ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺩﺭﻭﻥ
ﺟﻨﺒﺶ، ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺸﺖ، ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ، ﺁﺯﺍﺩﯼ
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻭ ﺗﻮﻫﻢ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
ﻫﻤﻮﻃﻦ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﺟﺎﯼ
ﻓﺮﺻﺖ ﺳﻮﺯﯼ ﻭ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺗﻮﻫﻤﺎﺕ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ
ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ، ﺑﯿﺎ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮ، ﺩﺳﺖ
ﺍﺯ ﺗﻌﺼﺒﺎﺕ ﺑﯽ ﺟﺎ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﻋﻤﻠﮑﺮﺩ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﺑﺮﺩﺍﺭ، ﻭ ﺑﯿﺎ ﺗﺎ
ﻣﺘﺤﺪ ﺷﻮﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﺭﯾﺸﻪ
ﯼ ﺳﺘﻢ ﻭ ﺟﻬﻞ ﻭ ﺯﻭﺭ ﻭ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺭﺍ، ﺍﺯ ﺧﺎﮎ
ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﻣﺎﻥ، ﺑﮑﻨﯿﻢ.
ﮐﻪ
ﻣﺎ
ﺍﮐﻨﻮﻥ
ﺑﺎ
ﺁﻥ
ﺭﻭ
ﺑﻪ
ﺭﻭ
ﻫﺴﺘﯿﻢ
ﻭ
ﺑﺴﯿﺎﺭ
ﺗﻠﺦ
ﻭ
ﻧﺎﮔﻮﺍﺭ
ﻣﯽ
ﺑﺎﺷﺪ،
ﺍﯾﻦ
ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ
ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ
ﻭ
ﻣﺒﺎﺭﺯﺍﻧﯽ
ﮐﻪ
ﺩﻭ
ﺳﺎﻝ
ﭘﯿﺶ،
ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ
ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻣﺒﺎﺭﺯﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻻﻭﺭﺍﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻥ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻥ ﮔﺎﻡ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ
ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ
ﺷﻨﺎﺳﻪ ﻭ ﮐﺎﺭﺑﺮ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﯼ ﻣﺘﻮﻫّﻢ ﻣﺤﯿﻂ
ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﻧﮕﺎﺭﻧﺪﻩ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺩﺭﻭﻥ
ﮐﺸﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﺁﺯﺍﺩ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ،
ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﯿﻂ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺑﺴﻨﺪﻩ ﮐﺮﺩﻩ
ﺍﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺳﺮﮐﻮﺏ
ﺷﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺷﺒﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﻣﯽ ﯾﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ
ﺧﻮﺩ ﺍﺣﺘﯿﺎﺟﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﭼﻨﮓ
ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺁﺯﺍﺩﯼ، ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ
ﮐﻨﻨﺪ.
ﺑﯽ ﺗﺮﺩﯾﺪﻩ، ﻣﺴﺒﺒﺎﻥ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺍﮊﺩﯼ،
ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﺍﻥ ﻭ ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﻭ
ﺣﺎﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﯼ ﮐﻠﻤﻪ ﻭ
ﺟﺮﺱ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﺍﻫﻪ ﮐﺸﺎﻧﺪﻥ
ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺟﻨﺒﺶ، ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﻭ
ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻫﻢ ﻫﺪﻑ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﺣﮑﻮﻣﺖ
ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎ ﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ
ﺷﺪﻥ ﺭﺍﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﺯﺩﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺭﮊﯾﻢ،
ﻭ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﺭﺁﻣﺪﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
ﻣﺴﺌﻮﻻﻥ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺩﻥ
ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻗﻄﻌﯽ ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﺣﺎﻣﯿﺎﻥ
ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺮﭘﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ
ﺧﻔﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﺘﻘﺪﺍﻥ، ﺁﺏ ﺳﺮﺩﯼ ﺑﺮ
ﺁﺗﺶ ﺧﺸﻢ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺎﺷﯿﺪﻧﺪ ﻭ
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺟﻨﺒﺸﯽ ﮐﻪ
ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ،
ﻭ ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﻮﻫّﻢ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻧﯿﺰ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ
ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺻﺒﺮ، ﺳﺤﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ
ﺯﻧﻨﺪ.
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﻫﻢ ﻭﻃﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ
ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺩﺭ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﻭ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﺑﻪ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﮔﺸﺘﻦ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﺤﺮ ﻭ ﺳﭙﯿﺪﻩ ﯼ
ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺎ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭼﻨﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﻋﻤﻖ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ
ﻓﺮﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ ﻭ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﻣﯿﺪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ، ﺧﺘﻢ
ﺑﻪ ﭘﻮﭼﯽ ﻭ ﺗﺒﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻫﯿﺠﺪﻩ ﺗﯿﺮ، ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ، ﺁﻫﺴﺘﻪ ﻭ ﻟﺮﺯﺍﻥ،
ﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﺖ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ
ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻟﯿﻨﮏ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ
ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ، ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﺠﺎ
ﻫﺴﺘﻨﺪ؟. ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﭘﺲ ﭼﻪ
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﭘﺨﺶ
ﺧﺒﺮﻫﺎﯼ ﺩﺍﻍ، ﻭ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭﯼ ﻟﯿﻨﮏ ﻫﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪ
ﺑﻮﺩﻧﺪ؟.
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻮﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﻻﯼ ﺍﯾﺘﺮﯾﻨﯽ، ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺑﻮﺩ ﮐﻪ» :ﻣﺰﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﮐﻠﯿﭙﯽ ﺍﺯ ﻃﻐﯿﺎﻥ
ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ، ﺭﻭﺯ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺍﺳﺖ. ﯾﺎ
ﺣﺴﯿﻦ، ﯾﺎﺣﺴﯿﻦ، ﻣﯿﺮ ﺣﺴﯿﻦ، ﻣﯿﺮ
ﺣﺴﯿﻦ”!!…
ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﮐﻠﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﻭ ﺑﻨﺠﻞ،
ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻭ ﺩﺷﻨﺎﻡ ﺩﺍﺩﻥ، ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﺎﯼ
ﺗﺎﺳّﻒ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺑﺎ
ﻫﻤﯿﻦ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮ، ﻫﯿﺠﺪﻫﻢ ﺗﯿﺮﻣﺎﻩ، ﺑﻪ ﺟﺎﯼ
ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺑﺶ، ﺑﻪ
ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻗﺪﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ
ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺟﺮﻗﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ، ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺮﺩﻡ
ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﻣﯽ ﺷﺪ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﻭ
ﻣﺄﯾﻮﺱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺒﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ
ﺭﮊﯾﻢ ﺑﺎﯾﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ
ﮐﺮﺩﻫﺎ، ﺑﻠﻮﭺ ﻫﺎ، ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ، ﻭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺑﺎﻭﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻌﺎﺭ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺳﺒﺰ، ﻭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ
ﺁﺭﻣﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺰﯾﺰ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻗﺪﺍﻣﯽ
ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﺄﯾﻮﺱ ﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﯾﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﺎﺯﯼ ﻭﺗﺼﻮﯾﺮ ﺍﺯ ﺳﺎﯾﺖ »
ﮐﻠﻤﻪ « ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻥ
ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺎﺯﮔﯽ ﺣﺬﻑ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﻭ
ﺗﺒﻠﯿﻐﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﮐﺸﺘﺎﺭﮔﺮ ﮐﻪ ۱۴۰۰
ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ
ﻭﺧﻮﻥ ﮐﺸﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻨﺴﺖ،
ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺟﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ؟.
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﻣﺪّﺕ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ،
ﺳﺨﻨﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﻗﺒﯿﻞ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺻﺒﺮ، ﺳﺤﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ
ﺍﺳﺖ ﺭﺍ، ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺁﻗﺎﯼ
ﺳﺎﺯﮔﺎﺭﺍ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﻣﺸﻖ
ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.
ﺍﻣّﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﻮﺭﯾﻪ،
ﺗﻮﻫﻤﺎﺕ ﻭ ﺭﻭﯾﺎﻫﺎ ﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ
ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ
ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ، ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ
ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﺪﻫﺎ ﮐﺸﺘﻪ ﻭ ﺍﺳﯿﺮ ﻭ
ﺯﺧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﻗﺼﺪ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ
ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﻫﺒﺮ ﻧﯿﺰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺯﺭﺩ ﻭ
ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﻭ ﻣﯿﺮ ﻭ ﺷﯿﺦ ﻭ ﺍﺻﻼﺣﺎﺕ ﻫﻢ
ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺁﻥ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﯾﮏ ﺻﺪﺍ، ﯾﮏ ﺩﻝ ﻭ
ﻣﺘﺤﺪ، ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰ
ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺫﻋﺎﻥ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﺒﺰ ﻫﻢ
ﻫﺪﻑ ﺩﺍﺭﺩ، ﻭ ﻫﻢ ﺭﻫﺒﺮ. ﺭﻫﺒﺮ ﺍﺻﻠﯽ ﺍﯾﻦ
ﺟﻨﺒﺶ، ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﺪﯾﻮﺭ، ﺳﺮﻭﺵ، ﺍﮐﺒﺮ
ﮔﻨﺠﯽ، ﻋﺒﺪﺍﻟﻌﻠﯽ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻥ، ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ۷۲ ﺗﻦ
ﮐﻪ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺴﻄﯿﻨﯽ ﻫﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﻭ
ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺩﯾﺪﻩ ﮐﺒﺎﺏ ﺍﺳﺖ، ﻣﺴﯿﺢ ﻋﻠﯽ ﻧﮋﺍﺩ، ﻭ
ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺷﺎﺥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺩﯾﮕﺮﻧﺪ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ
ﻧﺨﺴﺖ ﺭﻧﮓ ﺳﺒﺰ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻨﺒﺶ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺑﻪ
ﻧﺎﻡ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻟﻨﺪﻥ ﺯﯾﺮ
ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻭ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ، ﻭ ﺑﺎ ﺣﻤﺎﯾﺖ
ﺭﮊﯾﻢ ﺁﺧﻮﻧﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻘﺎﯼ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ، ﻭ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ، ﺁﻗﺎﯼ ﻣﻮﺳﻮﯼ، ﻭ ﺁﻗﺎﯼ
ﮐﻬﺮﻭﺑﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﺪﻑ ﯾﻌﻨﯽ
ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻃﻼﯾﯽ ﺍﻣﺎﻡ
ﺧﻤﯿﻨﯽ، ﺗﻌﺰﯾﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ، ﻭ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ
ﮐﺮﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﻧﻬﻀﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﯾﺎﺣﺴﯿﻦ، ﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺎﺁﮔﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺑﯿﺮﺍﻫﻪ ﻭ ﺟﺎﺩﻩ ﺧﺎﮐﯽ ﮐﺸﺎﻧﺪﻧﺪ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺭﺳﻮﺍﯾﯽ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ، ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ
ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﺪﻑ، ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ
ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺿﺪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ، ﺍﯾﻦ ﺭﻫﺒﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﺮﮐﺖ
ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺿﺪ ﻣﺮﺩﻣﯽ
ﺍﺷﺎﻥ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ، ﭘﺮﺩﻩ ﺩﻭﻡ
ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺎ ﺣﺒﺲ ﺧﺎﻧﮕﯽ، ﻣﻮﺳﻮﯼ ﻭ
ﮐﻬﺮﻭﺑﯽ، ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﯿﺮ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺩﺭﻭﻥ
ﺟﻨﺒﺶ، ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺸﺖ، ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ، ﺁﺯﺍﺩﯼ
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻭ ﺗﻮﻫﻢ
ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺩ.
ﻫﻤﻮﻃﻦ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﺟﺎﯼ
ﻓﺮﺻﺖ ﺳﻮﺯﯼ ﻭ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﺗﻮﻫﻤﺎﺕ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ
ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ، ﺑﯿﺎ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮ، ﺩﺳﺖ
ﺍﺯ ﺗﻌﺼﺒﺎﺕ ﺑﯽ ﺟﺎ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﻋﻤﻠﮑﺮﺩ ﻧﺎﺩﺭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﺑﺮﺩﺍﺭ، ﻭ ﺑﯿﺎ ﺗﺎ
ﻣﺘﺤﺪ ﺷﻮﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﺭﯾﺸﻪ
ﯼ ﺳﺘﻢ ﻭ ﺟﻬﻞ ﻭ ﺯﻭﺭ ﻭ ﺍﺳﺘﺒﺪﺍﺩ ﺭﺍ، ﺍﺯ ﺧﺎﮎ
ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﻣﺎﻥ، ﺑﮑﻨﯿﻢ.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه
مقام معظم له "خ.ر" بشار اسد را از همسر خود جدا کرد / همسر وی به لندن گریخت
طی حکم شرعی از سوی مقام اوزمای ولایت خ.ر بشار اسد از همسر خود طلاق گرفت.
در اینجا تصاویری را مشاهده میکنیم که همسر وی(بشار اسد) در حال فرار به لندن میباشد.
به گزارش کلمه : گزارش شده است که شب گذشته همسر بشار اسد با توجه به افزایش درگیری ها در سوریه به انگلیس فرار کرده است.
به گزارش انتخاب، دیلی تلگراف مدعی شد «اسما اسد» ۳۵ ساله در یک پناهگاه امن و باشکوه در لندن با سه بچه اش زندگی می کند.
گفته می شود که او خرج زندگی خود در لندن را با ۴۰ میلیارد پوندی که همسرش بشار اسد به خارج از کشور قاچاق کرده است، تامین می کند.
همسر بشار اسد که متولد لندن است، از اغاز درگیری ها در انظار عمومی دیده نشده است.وی که توسط برخی از مجلات “رز صحرا” نامیده شده بود، ممکن است که بیش از ۳ هفته در لندن اقامت داشته باشد.
یک دیپلمات بلندپایه عرب گفت که به همسر بشار اسد که دارای تابعیت انگلیسی و سوری است، هشدار داده شده بود که به دلیل افزایش درگیری ها هر چه سریع تر از کشور خارج شود.
این منبع افزود: اولین اقدام او سفر به لندن بود که البته خانواده او هم آنجا زندگی می کنند.
وی گفت: خروج او از کشور به طرز مخفیانه ای انجام گرفت اما او در حال حاضر با فرزندانش در لندن در حالی که توسط محافظان احاطه شدند، زندگی می کنند.گفته شده است که یک مرسدس با پلاک دیپلماتیک در بیرون خانه پدر همسر بشار اسد در لندن پارک شده بود.
در اینجا تصاویری را مشاهده میکنیم که همسر وی(بشار اسد) در حال فرار به لندن میباشد.
همسر بشار اسد به لندن گریخت |
همسر بشار از شوهر خود جدا شد و به لندن گریخت |
به گزارش کلمه : گزارش شده است که شب گذشته همسر بشار اسد با توجه به افزایش درگیری ها در سوریه به انگلیس فرار کرده است.
به گزارش انتخاب، دیلی تلگراف مدعی شد «اسما اسد» ۳۵ ساله در یک پناهگاه امن و باشکوه در لندن با سه بچه اش زندگی می کند.
گفته می شود که او خرج زندگی خود در لندن را با ۴۰ میلیارد پوندی که همسرش بشار اسد به خارج از کشور قاچاق کرده است، تامین می کند.
همسر بشار اسد که متولد لندن است، از اغاز درگیری ها در انظار عمومی دیده نشده است.وی که توسط برخی از مجلات “رز صحرا” نامیده شده بود، ممکن است که بیش از ۳ هفته در لندن اقامت داشته باشد.
یک دیپلمات بلندپایه عرب گفت که به همسر بشار اسد که دارای تابعیت انگلیسی و سوری است، هشدار داده شده بود که به دلیل افزایش درگیری ها هر چه سریع تر از کشور خارج شود.
این منبع افزود: اولین اقدام او سفر به لندن بود که البته خانواده او هم آنجا زندگی می کنند.
وی گفت: خروج او از کشور به طرز مخفیانه ای انجام گرفت اما او در حال حاضر با فرزندانش در لندن در حالی که توسط محافظان احاطه شدند، زندگی می کنند.گفته شده است که یک مرسدس با پلاک دیپلماتیک در بیرون خانه پدر همسر بشار اسد در لندن پارک شده بود.
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سهشنبه
دایناسور یافت شده در ایران و محیط پیرامونش توسط دانشمندان سازمان جانور شناسی ایران بازسازی شد!
دایناسور یافت شده در ایران و محیط پیرامونش توسط دانشمندان سازمان جانور
شناسی ایران بازسازی شد! این "دینو" با نام علمی "ال جنتی ال زاروس"
نامگذاری شده چرا که دانشمندان پس از تحقیقات زیاد و مقایسه ی دی.ان.ای این جانور با دی.ان.ای جنتی خودمان پی برده اند کهوی یکی از نیاکان دایناسور زمان آیت الله جنتی میباشد
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه
۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه
بعد از نایب امام زمان شدن این بار نوبت به جانشین پیامبر و امام معصوم شدن است
حسن نصر الا در حال خایه مالی |
۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه
۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه
تضاد ولايت فقيه با اسلام
د. سعید صادقی
مفکوره “حکومت اسلامی” در مذهب شیعه نظریهای است تازه که با فقه و بنای هیکل تشیع کاملا در تضاد است. حکومت اسلامی از دیدگاه مراجع و مخترعان آن عبارت است از حکومت ولایت فقیه آنگونه که آیت الله خمینی آنرا با سازی آرام مطرح ساخت سپس آیت الله خامنهای با ارگ تندش آنرا شاخ و برگ داده با گزینه “ولایت مطلقه فقیه” که برگرفته از حقیقت فقه شیعه است مطرح ساخت. در آن ولی فقیه فردی است منصوب از جانب امام زمان، و اوامر خود را از او ـ که او بدور خود نائب بر حق خداوند بر اکوان و عالم است ـ میگیرد. و از هر گونه اشتباه و خطائی معصوم است.
این تفکر استیلائی و دیدگاه تقدس مآبانه که با نظریههای دوران سیاه کلیساها همخوانی دارد، حداقل در زمان ما که عقل بشریت بسوی آزادی فردی و احترام آراء دیگران گامها به پیش برده غیر قابل قبول بوده با عقل سلیم و منطق انسانی کاملا در تضاد است.
لطفا اين كتاب را از اينجا داونلود كنيد.
موفق باشيد.
۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سهشنبه
تصاویر نایاب از مقام عظما (علی گدا) طی گزارشی از بیت ایشان
مقام معظم له در حال گدایی |
مقام عظمی در حال شمارش پول های نفت دزدیده از بیت المال |
بعد از تحویل ندادن موشک های اس300 مقام عظمی یه فحش اساسی حواله روسی ها کرد |
معظم له در حال استخوان لیسی کشته شدگان و اعدامی ها |
مراسم رژه گله اخوندان در حضور مقام عظما حضور چشم گیر گله های اخوند از نوع (کله سیاه) و (کلمی) به کشته شدن تعدادی از انها انجامید |
جنتی در میان موجودات ناشناس در حال گوش دادن به جوک های معظم له |
مقام عظمی در حال به اتش کشیدن منطقه |
۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه
۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه
اتحاد برای سرنگونی جمهوری اسلامی
سقوط دیکتاتور |
اتحاد برای سرنگونی جمهوری اسلامی
ما میخواهیم هرچه زودتر از شر این حکومت رها شویم. ما میخواهیم مثل آدم زندگی کنیم و جمهوری اسلامی را نمیخواهیم. ما خواسته های خود را به روشنی اعلام میکنیم و از هر کس که با هر تفکری و با هر رنگی میخواهد از شر این حکومت رها شود دعوت میکنیم از این خواست ها پشتیبانی کند، این خواستها را حق خود بداند و تلاش کند تعداد هر چه بیشتری را به دفاع از آن تشویق کند. ما میخواهیم این رژیم مستبد و سرکوبگر برود و در جامعه ای زندگی کنیم که در شان انسان قرن ٢١ باشد.
حداقل مطالبات ما به این شرح است:
١- برکناری خامنه ای و انحلال کل دستگاه سرکوب و آدمکشی جمهوری اسلامی
٢- الغای قانون اساسی و متمم های آن و انحلال کل دستگاه آدمکشی و سرکوب حکومت
٣- ما یک حکومت سکولار میخواهیم. مذهب باید از دولت جدا شود. داشتن یا نداشتن مذهب یک امر خصوصی است و باید کاملا آزاد باشد.
٤- ما همه آزادی را میخواهیم. آزادی بیان و عقیده، آزادی اعتصاب و تظاهرات و تشکل را حق مشروع خود میدانیم.
٥- آزادی فوری کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی
٦- آزادی کامل زن و لغو همه قوانین و احکام و مقررات ضد زن. جامعه ای که زن در آن آزاد نباشد بقیه هم آزاد نیستند.
٧- لغو اعدام، شکنجه، سنگسار، دست بریدن، چشم درآوردن، شلاق زدن و نظیر آن
٨- حقوق کافی برای همه حقوق بگیران، بیمه بیکاری برای همه کسانی که کار میخواهند و بیکارند، تامین رفاه و بهداشت و درمان و آموزش و پرورش برای همه.
٩- محاکمه علنی سران جمهوری اسلامی در یک دادگاه عادلانه. بازپس گیری همه اموال دزدی شده توسط آنها و صرف این اموال در راه رفاه مردم زیر نظر نهادهای مردمی.
ما همه کسانی که در این اهداف با ما احساس نزدیکی میکنند را دعوت میکنیم که با ما در یک جبهه قرار گیرند تا با هم امر مشترکمان را هرچه متحدتر و هرچه قدرتمندتر به پیش ببریم.
ما میخواهیم هرچه زودتر از شر این حکومت رها شویم. ما میخواهیم مثل آدم زندگی کنیم و جمهوری اسلامی را نمیخواهیم. ما خواسته های خود را به روشنی اعلام میکنیم و از هر کس که با هر تفکری و با هر رنگی میخواهد از شر این حکومت رها شود دعوت میکنیم از این خواست ها پشتیبانی کند، این خواستها را حق خود بداند و تلاش کند تعداد هر چه بیشتری را به دفاع از آن تشویق کند. ما میخواهیم این رژیم مستبد و سرکوبگر برود و در جامعه ای زندگی کنیم که در شان انسان قرن ٢١ باشد.
حداقل مطالبات ما به این شرح است:
١- برکناری خامنه ای و انحلال کل دستگاه سرکوب و آدمکشی جمهوری اسلامی
٢- الغای قانون اساسی و متمم های آن و انحلال کل دستگاه آدمکشی و سرکوب حکومت
٣- ما یک حکومت سکولار میخواهیم. مذهب باید از دولت جدا شود. داشتن یا نداشتن مذهب یک امر خصوصی است و باید کاملا آزاد باشد.
٤- ما همه آزادی را میخواهیم. آزادی بیان و عقیده، آزادی اعتصاب و تظاهرات و تشکل را حق مشروع خود میدانیم.
٥- آزادی فوری کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی
٦- آزادی کامل زن و لغو همه قوانین و احکام و مقررات ضد زن. جامعه ای که زن در آن آزاد نباشد بقیه هم آزاد نیستند.
٧- لغو اعدام، شکنجه، سنگسار، دست بریدن، چشم درآوردن، شلاق زدن و نظیر آن
٨- حقوق کافی برای همه حقوق بگیران، بیمه بیکاری برای همه کسانی که کار میخواهند و بیکارند، تامین رفاه و بهداشت و درمان و آموزش و پرورش برای همه.
٩- محاکمه علنی سران جمهوری اسلامی در یک دادگاه عادلانه. بازپس گیری همه اموال دزدی شده توسط آنها و صرف این اموال در راه رفاه مردم زیر نظر نهادهای مردمی.
ما همه کسانی که در این اهداف با ما احساس نزدیکی میکنند را دعوت میکنیم که با ما در یک جبهه قرار گیرند تا با هم امر مشترکمان را هرچه متحدتر و هرچه قدرتمندتر به پیش ببریم.
۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه
۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سهشنبه
عادل فردوسی پور از سپاهان شکایت می کند!
فردوسی پور که به ماهیت مافیایی تیم دولتی سپاهان پی برده و داره افشاگری می کنه و مطمئنن راه سختی رو در پیش داره چون سپاهان از حمایت های پشت پرده رژیم سود می بره . زنده باد تنها مرد عادل این روزهای تلویزیون
عادل فردوسی پور، مجری برنامه نود اعلام کرد از محمد رضا ساکت، مدیر باشگاه سپاهان و این باشگاه شکایت خواهد کرد.
در برنامه دیشب نود فردوسی پور صحنه هایی از اعتراضات هواداران باشگاه سپاهان به برنامه نود و شخص او را به تصویر کشید و بارها به طعنهگفت که این حرکات «خود جوش» بوده است.
در این بخش هواداران سپاهان دیده شدند که کپی هایی از کاریکاتور فردوسی پور که روی آن جملاتی به مسخره نوشته شده بود به دست دارند.
در ضمن چند بنر بزرگ هم به دیواره های ورزشگاه فولاد شهر آویزان شده بود که خطاب مستقیم داشت به فردوسی پور. اما اعضای کانون هواداران این باشگاه متفق القول تاکید داشتند که این حرکات خودجوش بوده است.
او همچنین حرف های ساکت با خبرگزاری ایسنا را پخش کرد که او در این حرف ها فردوسی پور را به واسطه گری (یا همان دلالی) متهم کرده بود و تاکید داشت که فردوسی پور از موفقیت تیم های شهرستانی خوشحال نخواهد شد. او به فردوسی پور لقب اصفهان ستیزی، بوشهرستیزی، تبریز ستیزی و کلا شهرستان ستیزی داده بود و دست آخر تهدید کرده بود که از طریق مراجع قانونی وارد عمل می شود.
فردوسی پور بعد از پخش صحبت های ساکت در ایسنا آمار پیامک های مردم در برنامه نود در پاسخ به این سوال که آیا برنامه نود خوب بوده یا نه را به تصویر کشید که همه شهرها به جز تبریز بالای 90 درصد به خوب بودن برنامه نود رای داده بودند.
خودش هم تاکید کرد که تبریز با همه مشکلاتش با این برنامه 84 درصد به خوب بودن برنامه اش رای داده اند.
فردوسی پور بعد از این بخش گفت:«ما هم این حق را قایل هستیم که از باشگاه سپاهان شکایت کنیم.»
این برای اولین بار است که فردوسی پور و برنامه نود طی 12 سال فعالیتشان دم از شکایت کردن می زنند.
او خودش هم به این موضوع اشاره کرد:«طی این 12 سال هرگز عکس العملی نسبت به انتقادات حتی آن ها که به نظرمان اشتباه بوده انجام نداده ایم ولی...»
به این ترتیب فردوسی پور رسما اعلام کرد که از باشگاه سپاهان شکایت خواهد کرد تا در اواخر فصل جاری منتظر درگیری جدیدی در لیگ برتر باشیم.
اشتراک در:
پستها (Atom)